آخرین روزها با خاله جان زهره
آخرین روزهایی که خاله جان پیشمون بود به النا گفت لباسهاتو جمع کن تا با هم بریم انگلیس.النا خانمم تا بهش
چزی میگفتیم در جوابمون میگفت من اصلا میرم انگلیس با خاله جانم.تا اینکه 8اردیبهشت خاله جان رفت و ما
تنها شدیم.النا خانم که خواب بود موقع رفتن خاله جانش چون پرواز ساعت 5:30 دقیقه صبح جمعه بود.صبح که النا
از خواب بیدار شد اول پرسید خاله جان کجاست مامان جون هم گفت رفته خونه دوستش لیلا.النا هم قبول کرد و تا
چند روز به همین منوال گذشت تا النا فهمید خاله جان رفته کلی هم گله مند شد که چرا اونو نبرده بعد هم
که میخواست برای کسی تعریف کنه میگفت من خواب بودم خاله جان منو بوس کرد و رفت.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی