آنچه گذشت
سلام به دوستاي خوب و مهربوني كه با وجود غيبت طولاني مدت ما باز هم ما رو شرمنده كردن و به ما سر
زدند.شيراز به ما خيلي خوش گذشت جاي همه دوستان سبز.النا خانم دوستاي جديد پيدا كرد(درسا و سامان)
يك ماهي به مهد كودك رفت و در جشن پايان سال مهد شركت كرد.وقتي هم پارك خلدبرين ميرفت واسه
خودش دوستاي جديد پيدا ميكرد و واسه روز بعد قرار ميگذاشت.دايي جان امين هم اومد و اين مدت كنار ما
بود و النا خانم هم صاحب يه عالمه سوغاتي هاي جور واجور شد.(لباسهاي رنگي/عروسك/شكلات)موقع
برگشت هم يه روز اصفهان مونديم و سي و سه پل رفتيم.بالاخره دوشنبه 12 تير رسيديم خونه.
آخر هفته (پنجشنبه 15 تير) هم رفتيم پيش مامان بزرگي كه ديگه حسابي دلش واسه النا تنگ شده بود.
22و23 تير هم عروسي پسر عمه بابايي بود كه رفتيم و خيلي خوش گذشت.البته بيشتر از همه به النا كه
حسابي با دوستا و آشنا ها بازي كرد و دلش نميخواست برگرديم خونه و تنها بشه.