الناالنا، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

خانم کوچولو

ما برگشتیم

1391/12/7 12:59
نویسنده : نازنین
768 بازدید
اشتراک گذاری

                         

سلام به دوستان خوب و مهربون.ما بالاخره بعد از ماه ها برگشتیم.ماه رمضان بود و النا

خانم گاهی وقتها موقع سحر بیدار میشد و با ما سحری میخورد و کنارمون بیدار میموند.رفتنمون

از اونجائی شروع شد که:

 اواخر ماه رمضان(شبهای قدر)زلزله اومد و ما رو اونقدر ترسوند که رفتیم خونه مامان بزرگی.روز بدی

بود بابائی سر کار بود و مامان و النا تنها بودن.النا خانم که نهار نخورده بود به مامانی گفت واسش

استخون بپزه منظورش از استخون قسمتی از مرغ که استخون داشته باشه(ران/کتف)مامانی پخت و به

النا داد وقتی برگشت تو آشپزخونه که برق رو خاموش کنه پنجره ها لرزیدن اول فکر کردیم باد میاد چون

پنجره باز بود ولی یکدفعه همه چی شروع به لرزیدن کرد خیلی ترسناک بود البته النا چون تجربه ای

نداشت اونقدرها نترسید بر عکس مامانی.بالاخره بعد از کلی انتظار پشت در همه چی آروم شد و ما

از خونه اومدیم بیرون.وقتی به طبقه دوم رسیدیم خانمهای همسایه بیرون بودن ما هم با دیدن اونها یه

کم آروم شدیم مامانی که لباساش و تو دستش گرفته بود از خانم همسایه خواست که بره و لباسهاشو

بپوشه ولی وقتی خواست شلوارش و بپوشه متوجه شد شلوار بابائی رو آورده و مجبور شد دوباره بره بالا

شلوارش و بیاره خلاصه که خودمون و به کوچه رسوندیم.همه تو کوچه بودن که دوباره شروع شد همه

چی دوباره لرزید و همه به سمت سر کوچه که فضای بازتری بود حرکت کردن.حالا همه به فکر جونشون

بودن و النا به فکر غذاش.النا خانم ظرف غذاش رو تو دستش گرفته بود و در حال خوردن غذا با من میومد.

هر کسی از کنارمون رد میشد یه نگاه به النا میکرد و میخندید.بعد از مدتها انتظار بالاخره بابائی تو اون

ترافیک به ما رسید و رفتیم بیرون همه بیرون بودن خیلی ها در حال نصب چادرهاشون بودن تا شب رو

بیرون خونه بمونن ما هم با ترس و لرز برگشتیم خونه چند دست لباس برداشتیم و رفتیم سمت خونه

مامان بزرگی.هنوز تو راه بودیم که اذان رو گفتن و همونجا یه رستوران پیدا کردیم و افطار کردیم و به اخبار

گوش دادیم اخبار خوشایندی نبود چون خیلی ها زیر آوار مونده بودن.شب بود که رسیدیم خونه مامان

بزرگی همه رفته بودن احیا اخه شب بیست و سوم  رمضان بود.امسال ماه رمضان ما تا اینجا بود و تمام

شد.چون بقیه رو مهمان مامان بزرگی شدیم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

❤مامان رامیلا کوچولو❤
23 تیر 92 0:48
سلام خاله جان به رامیلای ما رأی بدید لطفا کد 620 .


باشه جاله جونم.