الناالنا، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

خانم کوچولو

تابستان90

1390/9/7 16:54
نویسنده : نازنین
294 بازدید
اشتراک گذاری

جلفا                                                   
                           تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.netتصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.netتصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.netتصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.netتصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.netتصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net   

امسال تابستون النا به جز رفتن به کلاس ژیمناستیکمهمانداری هم کرد
  مامان جون.خاله جان زهرا.شکیب و آقای خلقی مهمان ما بودند.اواخر ماه رمضون اومدن و تا اواسط شهریور موندن. مامان جونینا شب رسیدن و چون خونه رو بلد نبودن بابایی رفت تا اونها رو بیاره.وقی اومدن النا خواب بود و همه پکر شدن.مامان جون از اینکه سه طبقه بالا اومده بود حسابی خسته شده بود و همون جا نشست من و خاله جان هم رفتیم آشپزخانه تا هم شام آماده کنیم و هم سوغاتیها رو جمع و جور کنیم.شام خوردیم

niniweblog.com

البته شام مفصلی نبود چون هر چی گفتم گفتند نه ما که تعارف نداریم دیر میاییم شام رو تو راه میخوریم.اواخر شب هم النا بیدار شد و از دیدن همه خوشحال شد و دیگه دوست نداشت بخوابه.صبح هم قبل از من بیدار شد و رفت سراغ بقیه.روزهای خیلی خوبی رو گذروندیم.هم تبریز رو گشتیم هم جاهای دیگه رو.جلفا.ارومیه.بانه.ماکو.به دیدن مامانبزرگی النا رفتیم و اون و مامان جون برای اولین بار همدیگر رو دیدن.با اینکه ٨ سال از ازدواج من و بابایی میگذره اخه از وقتی که اومدیم تبریز مامان جون یکبار اومده بود اون هم فقط چند روز.موقع خواستگاری

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

هم چون راه طولانی بود و مامان بزرگی مریض نتونست بیاد.اما بلاخره همدیگر رو دیدن.چقدر در کنار خانواده بودن لذت بخشه.خیلی دوستون داریم. مامان جونینا جمعه شب ٤ شهریور اومدن و صبح جمعه ١٨ شهریور رفتند و باز النا در خواب بود. النا تا مدتها هر وقت از بیرون می یومدیم میگفت مامان زود در رو باز کن خاله جان منتظره.

بانه 

جلفا

ارومیه

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

zohreh
7 آذر 90 2:56
Salam, khosh be haleton ke hame ba ham boded, man va shabnam ham on moghe alman bodem va jay shoma khali bod.delam baray hamaton yk zare shode makhsosan elenay azizam.ghorbonet beram

جای شما هم پیش ما خالی بود.ما هم خیلی دلمون تنگ شده.