ما برگشتیم
سلام به دوستان خوب و مهربون.ما بالاخره بعد از ماه ها برگشتیم.ماه رمضان بود و النا خانم گاهی وقتها موقع سحر بیدار میشد و با ما سحری میخورد و کنارمون بیدار میموند.رفتنمون از اونجائی شروع شد که: اواخر ماه رمضان(شبهای قدر)زلزله اومد و ما رو اونقدر ترسوند که رفتیم خونه مامان بزرگی.روز بدی بود بابائی سر کار بود و مامان و النا تنها بودن.النا خانم که نهار نخورده بود به مامانی گفت واسش استخون بپزه منظورش از استخون قسمتی از مرغ که استخون داشته باشه(ران/کتف)مامانی پخت و به ...
نویسنده :
نازنین
12:59