هفته اي كه گذشت
صبح پنجشنبه هوا برفي بود و ما هم دلمونو خوش كرديم كه يه روز برفي زيبا داريم ولي اونقدر برف نيومد.بعد از ظهر رفتيم خونه مامان بزرگي النا چون شنبه هم به مناسبت اربعين تعطيل بود.النا سر از پا نمي شناخت و حسابي خوشحال بود عصر رسيدم خونه مامان بزرگي عمو اصغر و بچه هاشم اونجا بودن شب هم عمو احد و زن عمو اومدن.خلاصه بچه ها همه جمع و سر و صدايي به پا بود كه نگو. عمو اصغر هم كه سري قبل به النا قول مدادرنگي داده بود واسه النا مداد رنگي آورد و النا هم با فاطمه دختر مستاجر مامان بزرگي نقاشي كشيدن و كلي خاله بازي كردن.شنبه بعد از ظهر هم بر گشتيم و بابايي مثل هميشه واسه ما خوراكي خريد و وقتي من به النا تعارف كر...
نویسنده :
نازنین
0:37