يك روز پر خطر
امروز وقتي اومدم دنبالت خانم كوچولو داشتي تو كلاس خودت و دوستت با كاور شوفاژ كلاستون بازي
ميكرديد و اصلا متوجه من كه از پشت شيشه داشتم نگاهت ميكردم نشدي و دوستت اومد و بهت گفت
النا مامانت اومد.از كلاس كه اومدي بيرون سلام كردي و گفتي مامان سرم بوف شده و به خانم مربيت
گفتي خانم بگو به مامانم بگو چي شد.ظاهرا با دوستت الي بازي ميكردي كه الي انداختت زمين و يه كم
وسط سرت قرمز شده بود
ولي خدا رو شكر به خير گذشته بود.خودت هم گفتي مامان الي حواسش نبود يعني كه عمدي نبوده از
مهد هم اومديم خونه لباسهاي بابايي
رو برداشتيم برديم بهش داديم چون بعد از اداره ميخواست بره فوتبال و اومديم خونه.من داشتم تو
آشپزخونه كار ميكردم
كه شما رفتي رو بار آشپزخونه نشستي و هر چي من گفتم النا خانم خطرناكه
گوش ندادي كه يك دفعه سر خوردي و افتادي زمين و تنها شانسي كه اوردي اين بود كه اول افتادي رو
مبل بعد افتادي رو سراميكهاي زمين و سرت اروم با زمين برخورد كرد اين هم از دوميش.بعد از يه خورده
گريه كردن
هم گفتي مامان من امروز هي مريض شدم بايد اسپند در بياري.فكر كنم به خاطر جوراب شلواريت بود
كه سر خوردي اخه عاشق جوراب شلواري پوشيدني ميگي مامان من اينجوري راحت ترم با جوراب
شلواري(به قول النا جوب شلواري)
دوست داري جوراب شلواري بپوشي و باهاش ورزش كني يا برقصي فكر كنم از تي وي ياد گرفتي .بعضي روزها خيلي
اذيت ميكني كه من ديگه تا بياد شب بشه و بخوابي مغزم هنگ ميكنه احساس ميكنم سرم سنگين
شده.امروز هم از همون روزها بود چون به جز اين اتفاقات كلي هم شلوغي كردي و از سبد سيب و
پيازها كه حصيريه چوب كندي و گرفتي روي گاز تا آتيش بگيره من هم مجبور شدم بذارمشون تو حمام و در رو
ببندم بعد هم رفتي كاغذ اوردي كه اتيش بزني من هم باهات دعوا كردم و تو گفتي حواسم هست
مواظبم نميدونم از كجا ياد گرفتي. خلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااصه كه عجب روزي بود بالاخره تمام شد.