النا و کفش دوزک
امروز ساعت 12:15 دقیقه که النا رو از مهد برداشتم رفتیم خرید تا کمی میوه و سبزی بخریم.موقع خرید یک خانمه که داشت سبزی میخرید یک کفش دوزک پیدا کرد و به النا داد و النا اون رو تو دستش گرفته بود و آروم آروم راه میرفت میگفت آروم بریم که نیافته و بعد هم اوردش خونه و همش میگفت مامان کجا باید بذارمش اول روی برگ گلها گذاشتش و تا تکون میخورد میگفت مامان الان میافته بعد گذاشتش رو مبل از اونجا رو میز و بعد نزدیک بخاری که سردش نشه همین طور گردوندش تا باباش اومد چند بار هم به باباش نشونش داد و حالا که ساعت 9:30 دقیقه است گذاشتش رو گلها تا بخوابه.امروز با النا و کفش دوزکش فیلمی داشتیم بیچاره کفش دوزکه. ...
نویسنده :
نازنین
21:19