هفته اي كه گذشت
صبح پنجشنبه هوا برفي بود و ما هم دلمونو خوش كرديم كه يه روز برفي زيبا داريم ولي اونقدر برف نيومد.بعد از ظهر رفتيم خونه مامان بزرگي النا چون شنبه هم به مناسبت اربعين تعطيل بود.النا سر از پا نمي شناخت و حسابي خوشحال بود عصر رسيدم خونه مامان بزرگي عمو اصغر و بچه هاشم اونجا بودن شب هم عمو احد و زن عمو اومدن.خلاصه بچه ها همه جمع و سر و صدايي به پا بود كه نگو.
عمو اصغر هم كه سري قبل به النا قول مدادرنگي داده بود واسه النا مداد رنگي آورد و النا هم با فاطمه دختر مستاجر مامان بزرگي نقاشي كشيدن و كلي خاله بازي كردن.شنبه بعد از ظهر هم بر گشتيم و بابايي مثل هميشه واسه ما خوراكي خريد و وقتي من به النا تعارف كردم كه بخوره اول پرسيد مامان استاندارده و تا علامت استاندارد رو نديد نخورد.
قصه استاندارد هم برميگرده به شبكه دو و برنامه كودك و استاندارد كه النا ياد گرفته .ماشالا با دقت كامل نگاه ميكنه و يادش ميمونه.
روز دوشنبه هم كه ماماني چون چشماش موقع مطالعه اذيت ميشد رفت چشم پزشكي و تا نوبتمون بشه النا همه مجله ها رو بررسي كرد.آقاي دكتر هم گفت اوضاع چشمام بد نيست و لي به هر حال عينكو قرص و قطره تجويز كرد بگو ماماني اگه اوضاع چشمات بد بود چي تجويز ميكرد؟النا خانم هم هنوز من عينك نگرفته سفارش يه عينك سبز واسه خودش داده البته يه صورتي داره كه خاله جان زهره واسش آورده.ولي خب النا ديگه سفارش دادنش بيسته هر روز كه بابايي زنگ ميزنه خونه ببينه چيزي لازم نداريم النا يه ليست بلند بالا ميده تا بابايي بخره.