النا و تميز كاري هايش
صبح جمعه بعد از صرف صبحانه تصميم گرفتيم كمي خونه رو تميز كنيم.ماماني آشپزخونه و بابايي هم نشيمن و شيشه ها النا خانم هم كه نخودي بود.شيشه پاكن تمام شده بود و بابايي رفت يكي خريد و اومد و چشمتون روز بد نبينه كه النا تا شيشه پاكن رو ديد اونو برداشت كه مال منه ميخوام تميز كنم و چند باري با بابايي سر اين موضوع دعوا كردن كه البته النا زورش بيشتر بود تا بابايي ميگفت نه النا ميگفت اصلا ميرم پيش مامانم و تا ماماني نه ميگفت ميرفت پيش بابايي.از وقتي شروع كرديم تا پايان كار النا حدودا بيست هزار بار گفت مامان بابا.رفت و اومد و گفت من اين جا رو تميز كنم من اونجا رو تميز كنم خلاصه سه چرخش.اسكوترش.جا كفشي.ديوار.شيشه ها بخاري.صندلي.ميز.... هيچ چيزي از دست النا در امان نبود همه رو شست. تا كارمون تمام بشه مايع شيشه پاكن نصف شد.بعد هم ماماني با اين همه كار زرنگ شده بود و ميخواست كلم پلو بپزه( جاي شيرازيها سبز)و چون بايد گوشتشو قل قلي مكرد كلي هم مشكل با النا داشت سر گوشتها و بالاخره النا موفق شد يه خورده گوشت برداره و قل قلي كنه و نيم ساعتي با گوشت بيچاره ور رفت كه ديگه سياه شده بود تازه انتظار داشت ماماني اونم قاطي بقيه بپزه.خلاصه كه روز پر كاري بود بابايي هم با چه زحمتي شيشه ها رو تميز كرد و هنوز خستگيش در نرفته بود كه برف شروع به باريدن كرد و بابايي حسابي پكر شد.تازه ماماني و بابايي خسته و كوفته ميخواستن استراحت كنند كه النا همچنان پر انرژي ميخواست بازي كنه و انتظار داشت همراهيش كنن.تا اواخر شب برف باريد و مهدها و مدارس تعطيل شدند آخ كه ماماني دلش رو خوش كرده بود به فردا كه النا ميره مهد تا بتونه چند ساعت سكوت رو تجربه كنه كه برف همه نقشه هاشو نقش بر اب كرد.