النا و راكت بازي(بدمينتون)
از اين هفته قرار شد ماماني و دوستاش روزهاي پنجشنبه هم براي بازي برن سالن و النا هم كه پنجشنبه ها خونه است پس قرار شد اين هفته امتحاني بريم ببينيم النا چيكار ميكنه اگه دختر خوبي بود و تو سالن اذيت نكرد بعد برناممون رو ادامه بديم.خلاصه كه النا از چند روز قبل خودش و اماده كرد و هر چي ماماني گفت شما بايد بشيني نگاه كني گفت نه كه نه من بلدم بازي كنم.صبح پنجشنبه صبحانه خورديم و آماده شديم ماماني هم گفت النا تو سالن اذيت نكني ها مودب باش پيش دوستام. اونم گفت ماماني مياي مهد نياي تو كلاس پيش دوستام ها...الناست ديگه هميشه يه جوابي داره كه بده.رفتيم سالن و دوستام كه النا رو ديدن كلي ذوقشو كردن آخه آخرين باري كه ديده بودنش النا حدودا يك سال و نيمه بود.خوشبختانه النا دختر خوبي بود و نشست روي صندلي و اذيت نكرد البته دوستم مريم هم كه جاي مربي اومده بود بهش گفت دختر خوبي باش تا ماماني بازي كنه بعد آخر وقت شما هم بازي ميكني النا هم نشست و آخراي وقت راكتشو دادم تا بازي كنه و با يكي از بچه هاي سالن حسابي بازي كرد اونم بهش گفت خيلي خوب بازي ميكني النا هم كلي خوشحال شد و تا برسيم خونه چندين بار گفت مامان من خيلي خوب راكت بازي ميكنم و حسابي از خودش تعريف كرد.
صبح جمعه بنا به قولي كه به النا داده بوديم اونو برديم شهر بازي.النا هم كه آماده دوست پيدا كردنه زود واسه خودش دوست پيدا كرد و مشغول بازي شد و جالب اينجاست كه صداشون ميزنه دوست من /دوست عزيزم.به هر حال دختر ها همه جمع شده بودن و بازي ميكردن آخرش هم همشون دور هم جمع شده بودن و نشسته بودن به صحبت كردن نميدونم چي ميگفتن يادم رفت از النا بپرسم.طبق معمول بعد از بازي هم يه تخم مرغ شانسي سهم هميشگي النا رو خريديم و اومديم خونه حدود ساعت 3:20ظهر بود و بابايي حسابي گرسنه هر چند تا النا بازي ميكرد ما يه كمي از خودمون پذيرايي كرديم.به هر حال اين يكي دو روزه النا حسابي گشت و كارهايي رو كه خيلي دوست داشت رو انجام داد ولي امشب موقع خواب ميگفت مامان پاهام درد ميكنن ماساژشون بده اينقدر كه از صبح بازي ميكنه و اصلا يه جا نميشينه.