النا و حرفهاي جديد
اين روزها بابائي براي اينكه النا رو سرگرم كنه و بتونه كاري كنه كه النا بشينه و تكون نخره واسه النا قصه
ميگه اونم قصه گديما(به قول النا)النا عاشق اينه كه بدونه وقتي به دنيا اومده چيكار ميكرده يا كي
پيشش بوده و خلاصه از اين صحبتها.موقع خواب هم كه ميشه ميگه مامان قصه قديما رو بگو منم ميگم
مامان اين تخصص باباييه.
يه مشكل كه من با النا دارم اينه كه اسباب بازيهاشو ميريزه تو اتاق و جمع نميكنه تازه اين روزها هم همه
عروسكهاشو مياره و ميگه مامان اينا مهمونهام هستن حالا چي بيارم بخورن ببين تو آشپزخونه چي
هست و من يادش دادم كه اين بازيه و الكي بهشون شيريني تعارف كنه.چند روز پيش كه النا خانم
اسباب بازيهاشو ريخته بود تو اتاق گفتم النا مامان پاشو اينا رو جمع كن برگشت گفت:من از دست شما
آسايش ندارم نميذارين يه لحظه بشينم( اونم با چه قيافه و حالتي) و رفت تو اتاق من و بابايي هم ديگه
نميدونستيم چطوري جلو خنده مونو بگيريم.