النا زخمي ميشود
امروز ظهر كه رفتم النا رو از مهد بيارم النا خانم گفت مامان برم تاب بازي منم گفتم نه تاب سرده
ميشيني يخ ميكنه پاهات دوباره مريض ميشي اونم گفت باشه پس دو بار تو حياط ميدوم
منم گفتم باشه
همين طور كه داشت ميدويد نزديك بود با سر بره تو تاب كه خدا رحمش كرد و ميليمتري از كنار تاب رد
شد.اومديم خونه النا رفت سراغ كابينت و سبدي رو كه واسه بخارپز كردن مواد تو قابلمه استفاده ميكنم
رو آورد و پاش رو گذاشت داخل سبد و روي سراميكها شروع كرد به سر خوردن داشتم ميگفتم النا
خطرناكه نكن كه يكدفعه النا سر خورد
و سرش به لبه تيز پله جلو آشپزخونه خورد و گريه كرد من هم
واسه اينكه نترسه گفتم هيچي نشده نترس البته اولش هم چيزي نديدم بعد متوجه شدم كنار
پيشونيش زير موهاش به اندازه دو سانت خط افتاده و يه كم روش خون اومده خوشبختانه مثل خراش
بود و شكستگي عميقي نبود.ولي خوب خيلي دردش گرفت الان هم كه ميخواست بخوابه دستش خورد
به زخمش گفت مامان درد ميكنه.
به قول النا(خدايا مهربون)الناي من و همه بچه ها رو از بلا دور بگردان.امين