النا به مهماني ميرود
روز يكشنبه النا رو از مهد برداشتم و با هم رفتيم تا براي ثنا جون دختر دوست بابايي كه حدود 45 روز است بدنيا اومده كادو بخريم.اول ميخواستم لباس بخرم ولي خيلي كوچيكه و نميدونستم چي بخرم براي همين تصميم گرفتم از ميون عروسكها چيزي انتخاب كنم.اول تو ويترين يه فيل صورتي ديديم كه خيلي خوشمون اومد بعد كه داخل مغازه رفتيم يه سگ سفيد صورتي ديديم
كه اون هم خيلي قشنگ بود و مونديم كدومو انتخاب كنيم النا از فيله خيلي خوشش اومده بود و اصرار داشت اونو بخريم من هم كه ديدم خيلي دوسش داره فيله رو واسه النا و اون يكي رو واسه ثنا خريدم.از وقتي النا فهميد كه شب ميخوايم بريم پيش ثنا به قول معروف يه خط در ميان پرسيد الان ميريم چرا نميريم كه من پشيمون شدم كه بهش گفتم شب قراره بريم مهموني.البته ثنا جون يه خواهر هم داره كه اسمش شهلا ست و النا بيشتر به اميد اون ميرفت.از وقتي رسيديم اونجا النا گفت مامان كادو رو باز كنم گفتم نه خودشون باز ميكنن دوباره يه كم كه گذشت گفت مامان چرا باز نميكنن و تا وقتي كه اومديم بيرون و سوار ماشين شديم النا فقط گيره كادو بود فكر ميكرد مثل تولد بايد بيارن بازشون كنن.موقع برگشت هم خانمي چون وقت خوابش گذشته بود تو ماشين خوابش برد.