النا و سرماخوردگي
النا خانم اين روزها يه كم سرماخوردي ولي خيلي هم جدي نيست.روز پنجشنبه بردمت دكتر.اون هم برات شربت/قرص و ويتامين داد(قرص جوشان)سري قبل كه بردمت دكتر خانم دكتر گفت دير اورديش و مجبور شد برات امپول بده براي همين اينبار من زود دست به كار شدم و تا ديدم يه كم ابريزش بيني داري بردمت دكتر.النا جان هميشه وقتي اسمارتيس ميخوري مي گي قرص ميخورم و حالا كه بايد قرص بخوري چپ ميري راست مياي ميگي مامان نميدونم چرا سرم درد ميكنه يا چرا دلم درد ميكنه بايد قرصمو بخورم.قرص جوشانتم كه نگو اگه بذارم روزي سه چهار تاشو ميخواي بخوري.عصر هم من رفتم باشگاه البته به بهونه امپول زدن تونستم راضيت كنم تا بذاري برم.قرار بود تو و بابايي هم بريد پيش عمو ابراهيم(دوست بابايي)ولي وقتي من رسيدم سر كوچه شما تازه از خونه اومده بودين بيرون من هم بردمتون زعفرانيه و تو رفتي شادي شهر و با بچه ها كلي بازي كردي.من و بابايي هم از فرصت استفاده كرديم و رفتيم باقلا خورديم اخه تو بهش حساسيت داري و نبايد بخوري تو هم كه ما رو نميديدي از زمين بازي اومدي بيرون و وقتي من صدات كردم گفتي نديدمت فكر كردم گم شدي.بعد از بازي هم تخم مرغ شانسي گرفتي و بابايي گفت اسباب بازيشو تو خونه درست ميكنم به خاطر همين همش گفتي كي ميرسيم خونه بريم ديگه. بابايي هم كه حواسش نبود تعجب كرد كه اينقدر عجله داري برگردي خونه. ديروز جمعه بردمت حمام
موقع لباس پوشيدن گفتي مامان زود باش سردم شد الان همه بدنم عفوني ميشه.امروز هم به بابايي گفتي من هم آنتي ويروس دارم(آنتي بيوتيك).اينم خانمي قصه شما و سرماخوردگيت.الان خوابيدي.
امروز هم هوا خيلي سرد بود از بعد از ظهر هم برف مي باره
نمي دونم فردا مهد باز باشه يا نه.عصر يه لحظه دونه هاي برف بزرگ شد من هم گفتم ببين برفها رو رفتي كنار پنجره
و گفتي اينا اشغاله داره ميريزه مامان.