الناالنا، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

خانم کوچولو

آنچه گذشت

1390/12/1 23:05
نویسنده : نازنین
691 بازدید
اشتراک گذاری

النا تو اين روزها با تلويزيون پيش رفت و كلي سرود انقلابي ياد گرفت البته از هر كدوم چند كلمه.در ضمن من رو مجبور كرد واسش پرچم درست كنم(البته پرچمش از اول اينجوري چروك نبودنیشخند)

          النا و پرچم      و تا بچه ها رو ميديد كه تو برنامه هاي مختلف پرچم دستشونه اونم پرچمش رو مي اورد.يك روز هم كه سرود 22 بهمن پخش ميشد النا شروع كرد به خوندن باهاش (بيست دختر بهمن)كه من و بابايي زديم زير خنده حالا قبول هم نداشت كه اشتباه متوجه شده و اشتباه ميخونه خلاصه اين از النا و بيست دختر بهمن.

آخر هفته گذشته (19بهمن)عمه حوريه و فرزين اومدن. النا هم كه ديگه نگو حسابي ذوق كرد و بازي.مامان بزرگي هم واسمون دلمه برگ مو فرستاده بود ظاهرا بابايي دفعه پيش كه رفته بوديم به مامانش گفته فكر كردم دلمه درست كردي مامان بزرگي هم براش درست كرده بود و عمه اورد.دستش درد نكنه.النا شب با بابايي و فرزين رفت جشني كه اداره بابايي گرفته بود البته من هم دعوت بودم ولي نرفتم.اونجا هم خيلي خوش گذشته بود بهشون هديه هم  دادند.كيف/ كتاب/مداد رنگي/....اومدن خونه و چون النا دختر بود رنگ صورتي رو برداشت و فرزين رنگ آبي.

عمه و فرزين روز بعدش رفتدند خونه آبجي الناز تا ديداري تازه كنند و تعطيلات رو با هم بگذرونن و ما هم رفتيم خونه مامان بزرگي النا البته بي خبر.وقتي رسيديم مامان بزرگي داشت نماز ميخوند و از ديدن ما  حسابي تعجب كرد.جواد هم كه اومده بود تا پيش مامان بزرگي بمونه كه تنها نباشه با رسيدن ما شيفتش رو با ما عوض كرد و رفت.روز جمعه هم ما خودمونو دعوت كرديم به صرف نهار منزل عمو اصغر تازه به عمو احد هم كه تماس گرفته بود براي امدن به خونه مامان بزرگي پيشنهاد داديم بياد اونجا تا همه دور هم باشيم.بچه ها حسابي بازي كردن و دختر عموها به مامان بزرگي گفتن عيدي ميخوايم چون ميلاد حضرت محمد(ص)بود.و اون هم بهشون عيدي داد.عمو احد هم به النا يه توپ داد چون بابايي تعريف كرد كه النا چطور تازگي ها توپ رو ميندازه بالا و شوت ميكنه.عمو احد هم كه عاشق دختر حسابي ذوق النا رو ميكنه.راستي خبر خوش اين روزها اينكه عمو احد و زن عمو يه تو راهي دارن و نيما كم كم از تنهايي در مياد.ايشالا سالم باشه و دختر.النا

غروب كه شد برف شروع به باريدن كرد اونم چه برفي همه جا سفيد شد.ما هم از فرصت استفاده كرديم و عكس گرفتيم فردا صبح هم همه دوباره دور هم جمع شديم البته مهمون مامان بزرگي بوديم و بچه ها حسابي برف بازي كردن 

        النا و فاطمه. شنبه بعد از ظهر هم كه ما راهي خونه شديم.

              

            النا و توپ جديدش

         

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان ریحانا
27 بهمن 90 10:40
سلام
بیست دختر بهمن خیلی با حالی النا جون
خوش گذشت از ماکو تا تبریز چند ساعت راهه؟
ایشالا نی نی تو راهیتون هم به سلامتی به دنیا بیآد


سلام.مرسي.حدودا 3ساعت.
مامان ماهان
27 بهمن 90 22:52
به به چه توپ خوشگلی داری مبارکت باشه
پرچمت هم قشنگه
واااااااااااااااااای خیلی باحال بود بیست دختر بهمن


ممنون.
مامان دینا
30 بهمن 90 0:09
ای جونم با این حرف زدنت دل منو که بردییییییعکسات هم مثل خودت قشنگ بودن گلم


مرسي عزيزم.