النا زخمي ميشود
امروز ظهر كه رفتم النا رو از مهد بيارم النا خانم گفت مامان برم تاب بازي منم گفتم نه تاب سرده ميشيني يخ ميكنه پاهات دوباره مريض ميشي اونم گفت باشه پس دو بار تو حياط ميدوم منم گفتم باشه همين طور كه داشت ميدويد نزديك بود با سر بره تو تاب كه خدا رحمش كرد و ميليمتري از كنار تاب رد شد.اومديم خونه النا رفت سراغ كابينت و سبدي رو كه واسه بخارپز كردن مواد تو قابلمه استفاده ميكنم رو آورد و پاش رو گذاشت داخل سبد و روي سراميكها شروع كرد به سر خوردن داشتم ميگفتم النا خطرناكه نكن كه يكدفعه النا سر خورد و سرش به لبه تيز پله جلو آشپزخونه خورد و گريه كرد من هم واسه اينكه نترسه گفتم هيچي نشده نترس البته اولش هم چيزي نديدم بعد ...
نویسنده :
نازنین
23:54