الناالنا، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

خانم کوچولو

پالایشگاه

چهار شنبه2 فروردین دوست دوران مدرسه خاله جان زهرا تماس گرفت که به شیراز اومدن و قصد دارن سری هم به ما بزنند.خاله جان هم آماده پذیرائی از میهمانانش شد. دوست خاله جان با بچه هایش آمدند و النا خانم دوستان جدید پیدا کرد و با دوستاش عکس گرفت و اونها هم چون از النا خیلی خوششون اومد کلی ازش عکس گرفتن. دوست خاله جان و خانواده اش خیلی مهربون و خودمونی بودن و در کنارشون خیلی خوش گذشت.مامان جون هم از فرصت استفاده کرد و همه رو دعوت کرد تا با هم بریم بیرون شهر و در کنار هم یک روز ر و بگذرونیم.جمعه 4 فروردین رفتیم سمت  پالایشگاه و تا عصر اونجا بودیم.النا هم تا دلش خواست بازی کرد از توپ بازی گرفته تا آتیش درست کردن و به یاد چهارشنبه...
14 ارديبهشت 1391

سفر نوروزی

قبل از هر چیز سلام به دوستان عزیزی که به ما سر میزنند و ما با عرض معذرت کمتر این سعادت رو داشتیم تا بهشون سر بزنیم. روز یکشنبه ٦ فروردین صبح ساعت حدود ٩به سمت بندر عباس حرکت کردیم تا چند روزی مهمان خاله شهلا(خاله مامانی)باشیم.هوا بهاری و راه سر سبز و زیبا بود جای همه عزیزان خالی. تا غروب به بندر رسیدیم و وقتی به دم در منزل خاله رسیدیم خاله و همسرش منتظر ما بودند و اسیقبال گرمی از ما کردند.خونه خاله همیشه خوش میگذره چون خاله آروم و با حوصله است و از هیچی خسته و دلگیر نمیشه و با ورود ما هم که خونه حسابی ریخت و پاش شد و خاله گفت راحته راحت باشید. النا خانم هم که از شانس خوبش کنار منزل خاله پارک بود و هر روز با شوهر خاله میرفت ...
14 ارديبهشت 1391

هفته اول عید

  اول از همه سلام به دوستان عزیزی که به ما سر میزنن با عزض معذرت من نمیتونم زود بهشون سر بزنم.دورمون شلوغه/النا خانم هم دیر میخوابه منم نمیتونم زود به زود آپ بشم.                                                  روز سوم عید تصمیم گرفتیم بریم تخت جمشید البته مامان جون و خاله جانها نیومدن.النا خانم با بابایی و مامان و شکیب و آقای خلقی رفت تخت جمشید برای اولین بار.به خاطر ایام عید غرفه های زیادی زده بو...
25 فروردين 1391

سورپرایز سال

چند روز قبل از سال نو خاله جان زهره تماس گرفت که برای تحویل سال نو به ایران میاد و همه رو  حسابی شوکه و خوشحال کرد البته خودش هم سورپرایز شده بود چون عمو امیر(همسر خاله جان)بدون اطلاع برای خاله جان بلیط گرفته بود تا خاله جان بعد از ١٢ سال یکبار دیگه سال نو رو کنار هفت سین ایران و خانواده و حال و هوای عید و ماهی گلی تجربه کنه.خاله جان ساعت ٢:٤٠ دقیقه صبح دوشنبه رسید و همه رو خوشحال کرد.بابایی هم ساعت ٢:٤٥ دقیقه ظهر دوشنبه ٢٩ اسفند از راه رسید تا همه در کنار هم سال جدید رو آغاز کنیم.مامان جون هم که چند تا سبزه کاشته بود و به النا گفته بودیم که اینها برای سفره هفت سینه و النا هم با دیدن هر سفرهای فکر میکرد باید الان سبزه ها رو بیاره.خلاصه...
14 فروردين 1391

بدون عنوان

              سال نو مبارک.سالی سرشار از شادی و لبخند در پیش داشته باشید. (ببخشید با کمی تاخیر) ...
14 فروردين 1391

شمارش معکوس

................................................................. ............................................................. اینا خطها ی دفتر الناست. واپسین روزای سال 90 یه جمله واسش بنویسید تا به یادگار بمونه.مرسی. ...
25 اسفند 1390

چهار شنبه سوری

چهارشنبه سوری تو کوچه مامان جون بچه ها ترقه می انداختن و کلی سرو صدا به پا بود ما هم بیرون نرفتیم تا ترقه های بچه ها تمام شد البته همسایه مامان جون هم که آتیش روشن کرده بود اتیش و خاموش کرد و رفت.ولی مامانی میرفت و میاومد از پنجره کوچه رو نگاه میکرد خانم همسایه اومد و واسه قلیونش آتیش برد و چند باری هم از روی آتیش پرید.به هر حال اوضاع که کمی آروم شد ما هم رفتیم توی کوچه و النا خانم فشفشه هاشو روشن کرد و کمی هم قدم زدیم و اومدیم خونه.به خاطر النا جای دوری نرفتیم چون دوست نداشتم مشکلی پیش بیاد بابائی هم که از صبح چندین بار تماس گرفت که بیرون نرید خطرناکه.خلاصه چهارشنبه سوری ما با چند تا فشفش (به قول النا)به پایان رسید.   ...
25 اسفند 1390

جشن سال نو

سه شنبه 16اسفند ساعت 4:30دقیقه رفتیم تالار احسان برای جشن سال نو مهد یکتا.دختر عمه مامانی مرجان جون هم با دیدن ما خوشحال شد و استقبال گرمی از ما کرد و ما هم وارد تالار شدیم و ردیف اخر نشستیم چون دختر عمه دیگر مامانی هم اونجا بود.بعد از یک مدت هم مرجان جون اومد و به النا گفت دوست داری بری روی صن و النا هم که از اول ورودش منتظر چنین پیشنهادی بود استقبال کرد چون به محض ورود که دید بچه ها اون بالا روی صن شعر میخونن همه اش میپرسید پس کی نوبت من میشه.خلاصه که النا رفت و مجری برنامه به عنوان مهمان افتخاری معرفیش کرد و از النا چند تا سئوال پرسید و بعد هم النا شعر آهوئی دارم خوشگله رو خوند.تا ساعت 8 شب برنامه ادامه داشت و النا حسابی لذت برد.بعد هم از...
25 اسفند 1390

النا مهمان عمه

جمعه 12اسفند مهمان عمه مامانی بودیم .حدودا ساعت 11 ظهر رفتیم خانه عمه و تا عصر انجا بودیم.دختر عمه مامانی مهد کودک داره و با بچه ها خیلی جوره و با النا بازی میکرد و النا اصلا احساس تنهائی نکرد و النا رو هم به جشن نوروز مهد دعوت کرد و النا خانم شد مهمان افتخاری جشن.در ضمن برای بچه های مهد لباس مردمان شمال رو  تهیه کرده بود که یکی رو هم به النا خانم داد و النا هم تا رسیدیم خونه لباسش رو در آورد و به مامان جون نشون داد چون مامان جون همراه ما نبود.                                                  ...
25 اسفند 1390

ماجرای سفر

شنبه صبح زود ساعت 4حرکت کردیم به سمت شیراز. در مسیر ما به سمت شیراز از خیلی از شهرها و شهرستانها باید عبور کرد و النا به هر شهری که میرسیدیم می پرسید مامان اینجا شیرازه.تقریبا ساعت 10 صبح رسیدیم بوئین زهرا و نان تازه گرفتیم و صبحانه خوردیم جای همه عزیزان سبز و بعد رفتیم سمت ساوه و سلفچگان.هوا ابری بود ولی تا اصفهان بارش برف و بارون نداشتیم.تا اینکه کم کم باد و سوز برف شروع شد.ساعت 7:30دقیقه عصر اباده را رد کردیم و ابتدای گردنه کولی کش توی ترافیک موندیم حدود یک ساعت تو ترافیک بودیم باک ماشین هم دیگه نصف بود به همین خاطر راهی برای دور زدن پیدا کردیم و دوباره حدود 50کیلو متر برگشتیم عقب سمت آباده و بنزین زدیم و بعد از یک ساعت برگشتیم...
9 اسفند 1390